وبلاگ طلسم شده ی من

ساخت وبلاگ
نه فرشته م نه شیطان... بچه که بودم منتهای آرزوم این بود که فرشته باشم. از وقتی فهمیدم فرشته چه موجودیه همش طلبکار مامان و بابام و خدا بودم که چرا آدم شدم و خودم نتونستم انتخاب کنم فرشته بشم. قضیه مال قبل از دبستانمه... قشنگ یادمه. هرچی هم سعی میکردن برام توضیح بدن آدم خیلی جایگاه بالایی داره و حق انتخاب داره و خلیفه ی خدا روی زمینه، این حرفا حالیم نبود. فرشته ها خوشگل بودن. بلوری و بال داشتن. نمیتونستن گناه کنن و همیشه حرف خدارو گوش میکردن. چرا باید میخواستم آدم باشم؟ یادمه مامانم درباره ی بهشت برام حرف میزد و میگفت هرکس یه باغ داره که با هر عمل خوبش یه درخت توش میکاره. ولی اگر گناه کنه درخته آتیش میگیره و از بین میره. مدت مدیدی حساب کتاب درختامو داشتم و هی میشمردم چندتا میکارم و چندتاشون ذغال میشن. تا آخرش کلافه شدم و باغ بیچاره رو به حال خودش ول کردم. هرچی میکاشتم چند روز بعد یه چیزیش میشد و درختای باغم هیچوقت زیاد نمیشدن. باغم پنج تا ردیف منظم نهال داشت که عین درخت های نقاشیم سرشون گرد بود. شیطان رو توی خوابام میدیدم. نبرد سنگین جانانه ای بود. همیشه میخواست گولم بزنه و من لحظه ی آخر وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 231 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 9:35

آخرین پستم رو تو خواب نوشتم. وقتی میخونمش خنده م میگیره. چی میخواستم بگم؟ اصلاً چه اصراری بود که تو خواب و بیداری بنویسم؟ جزوه ی کلاس دستور زبانم و روش نگارشم یه چیزی توی همین مایه هاست. توی خواب خیال میکنم دارم مینویسم و وقتی کلاس تموم میشه میبینم یه سری خطوط عجیب تو دفترمه که شبیه کلمه س ولی قابل خوندن نیست. خواب آلودگی مثل مستی چیز خطرناکیه. سوای اینکه جفتش آدم رو به کشتن میده، گاهی چرت و پرت هایی از دهن آدم بیرون میاد که سرشو به باد میده. نتیجه ی اخلاقی اینکه شب ها به موقع بخوابید و حداقل شیش ساعت بخوابید! همیشه هم یه نفرو بغل دستتون داشته باشید که وقتی خواستید چرت و پرت بگید جلوی دهنتون رو بگیره. وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : sleep drunkenness,sleep drunk,sleep drunk definition, نویسنده : likaa بازدید : 191 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 9:34

بعد از نماز صبح رفتم حلیم بخرم. بابام بفهمه پوست از سرم میکنه... ولی محله ی امنی داریم و جایی که حلیم داره تقریباً سر کوچه س. تازه چاره ای نداشتم! من نرم کی بره؟ خلاصه به قصد حلیم پامو از در بیرون گذاشتم. ولی بیرون فوق العاده بود. هوا یه ذره روشن شده بود و سکوت مطلق بود. خیلی حس آشنایی داشت. یه خرده که فکر کردم یادم اومد اکثر اوقات وقتی میرم مسافرت همین موقع ها میرسم ترمینال. ولی ترمینال خیلی شلوغ پلوغه. اینجا آرومه. آروم بود. تا الان فکر نمیکردم صبح به عنوان یه ساعت خاص از شبانه روز بوی خاصی داشته باشه ولی یه بوی خوبی داشت! انگار بدون آدم ها زمین و هوا بوی خودشون رو داشتن. بوی تازگی. خنکی اول صبح. بوی صبح واقعاً یه چیزیه و تا این لحظه نمیدونستم!! پامو که از در بیرون گذاشتم از تک تک قدم هایی که برداشتم لذت بردم. وقتی سر کوچه رسیدم رفتم سراغ حلیمی. کله پزی و نونوایی باز بودن ولی اون باز نبود. با اینکه خودش گفته بود جمعه صبح بازه... برگشتم که برم از اون سمت دیگه آش بخرم. دیدم بوی مغازه هارو با وجود اینکه درشون بسته س میتونم حس کنم... دوتا مغازه ی ترشیجات و عرقیجات سر کوچه مون هست. بوی تر وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : آش دیشلیق,آش دیمه دنی,آش دیابت, نویسنده : likaa بازدید : 191 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 9:34

آدم وقتی مشکل تمرکز داشته باشه، دنبال دفترچه یادداشت میگرده بعد چشمش میفته به دفتر نقاشیش بعد ورقش میزنه بعد مدادشو برمیداره شروع میکنه به کشیدن بعد یه ساعت که گذشت یادش میفته دنبال دفترچه یادداشت میگشته که خیر سرش درس بخونه. انقدر تو بحر کشیدن بودم که یادم رفت دمنوش گذاشتم روی گاز بعد هم که برداشتم آوردمش پام بهش خورد ریخت! خیلی وقت بود چیزی نکشیده بودم (آخریش اون مانکنه بود). این یکی شکل کاراکتر بازی های نقش آفرینی شده. وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 181 تاريخ : شنبه 15 آبان 1395 ساعت: 17:27

امروز که داشتم میومدم خونه یه بادکنک قرمز خال خالی دلمو برد. توی یه شیرینی فروشی بود و با روبان به لبه ی ویترین بسته شد بود. هلیومی بود. خال های سفید داشت. یکی دو دقیقه وایساده بودم و از پشت ویترین نگاش میکردم. فروشنده هم از اونطرف داشت منو نگاه میکرد. رفتم سمت در شیرینی فروشی که بخرمش... ولی نتونستم. رد شدم. خواستم برم خونه. نتونستم. دوباره برگشتم و از پشت شیشه نگاش کردم. حسابی بادش کرده بودن. تپل مپل بود و برق میزد. روبانش صورتی بود و بهش یه کارت وصل بود. قشنگ بود. همش فکر میکردم چجوری ببرمش؟ دستم بگیرم ببرمش؟ کاش میتونستم ببرمش... یه دل سیر نگاش کردم و بالاخ وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : گل قرمز قشنگ,عروسک قشنگم قرمز پوشیده, نویسنده : likaa بازدید : 191 تاريخ : جمعه 14 آبان 1395 ساعت: 17:20

به نظرتون ارزششو داره که دوباره شکارچی بشم؟ با معیارهای عمومی خودمون دیگه پیر شدم و باید فسقل جنگجوها رو تربیت کنم. ولی... دلم تنگ شده. بیشتر از شکار، دلم برای آدم هایی که دوستشون داشتم تنگ شده. دلم میخواد یه خونه داشته باشم...

وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : رنو ساندرو,رنو کپچر,رنگ مو,رنو,رنو تالیسمان,رنو سیمبل,رنو داستر,رنو کوئید,رنو ساندرو استپ وی,رنا الحريري, نویسنده : likaa بازدید : 196 تاريخ : جمعه 14 آبان 1395 ساعت: 17:19

چالشم 35 تا کتاب بود. امروز تمومش کردم. یه تعداد از کتاب هایی که خوندم چاپ جدید بودن و توی گودردز نبودن که اددشون کنم. نتیجه میگیریم که زودتر از اینها 35 تا رو خوندم و تمومش کردم... ولی نمیدونم دقیقاً کی! پارسال 60 تا کتاب گذاشته بودم و به نصفشم نرسیدم. امسال احتیاط کردم. حالا 63 روز اضافه آوردم!

وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 212 تاريخ : شنبه 8 آبان 1395 ساعت: 15:00

امروز خیلی تصادفی اطلاعیه ی کافه داستان دانشگاه رو دیدم. ظاهراً از طرف حوزه هنری فارس اداره میشه. رفتم. حدود 6 نفر خانوم و 7 نفر آقا بودیم. داستان ها از متوسط تا عالی بودن. یه داستان عالی... بغل دستیم یه دختره بود که میگفتن هر هفته داستان مینویسه. اسم داستانش آقای خف بود و شخصیت اول گلابی بود و توی گلابی آباد زندگی میکرد. استاد دانشگاه هم بود. یادم نمیاد توی چند سال اخیر همچین چیز بی نظیری خونده باشم. محشر بود. جیگرم حال اومد. از اونجایی که خیلی فانتزی بود همه ایرادهای دری وری منطق داستانی بهش گرفتن منم ازش دفاع کردم. برام جالبه ی سلیقه ی عموم (حتی توی کارگاه وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 211 تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ساعت: 19:29

دیروز قبل از کافه داستان رفتم طبقه ی بالای مسجد. با کسی حرف زدم که الان فهمیدم نویسنده س... که اونش مهم نیست! بهم گفت پنجشنبه کارگاه داستان دارن و یه خانومی میاد و کارگاه داستان نویسی برگزار میکنه. امروز، یعنی همین الان، رفتم اسم خانومه رو سرچ کردم و سوابقش رو پیدا کردم. اندازه ی یه صفحه ی A4 بود. از مدرکش و پایان نامه ش شروع میشد و میرسید به مقاله ها و داوری ها. ولی بعد کم کم یه چیزایی نوشته بود که نمیتونستم جلوی خنده م رو بگیرم. از بعد از داوری ها عطسه هم کرده بود نوشته بودن! نقد فلان، بررسی فلان، دوباره نقد فلان، بعد اینا حتی مقاله هم نبودن! خدا خیرش بده. کل وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 187 تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ساعت: 19:29

آقای دهه پنجاهی امروز ازم عذرخواهی کردن و گفتن تمام هفته عذاب وجدان داشتن. ارائه ی امروز تقریباً خوب بود. اگه بخوام به ارائه م یه نمره از صد بدم، یه چیزی حدود شصته. شصت و چهار و نیم! x_x

وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 210 تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ساعت: 19:29

انجمن علمی ریاضی و فیزیک یه سری میز برپا کرده بودن و روش انواع بازی هارو گذاشته بودن. اوتلو، جنگا، دومینو، تانگو، معماهای دوتا حلقه توی هم، روبیک، و... چیزای دیگه که یادم نمیاد. رفتیم سلف نهارمون رو خوردیم و برگشتنی، من گفتم بریم بازی! :دی همه ی بازی هارو قبل خونه ی فامیل (دختر عمه) یا جاهای مختلف امتحان کرده بودم و میدونستم توی اوتلو و تانگو افتضاحم. ولی از زمانی که شیش ساله بودم (دقیقاً تولد شیش سالگیم!) جنگا بازی میکردم. خیلی مقتدرانه رفتم گفتم میخوام بازی کنم. (حرفه ای هم نیستم الکی دارم گنده ش میکنم ‎:D) کسی که باهام بازی کرد بنده خدا معلوم بود امروز بر وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : جنگاوران,جنگال,جنگا,جنگاوران جوان,جنگال چیست,جنگال ارتش,جنگاوران کونگ فو,جنگا میان و میرن,جنگاوری حضرت عباس, نویسنده : likaa بازدید : 169 تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ساعت: 19:29

امتحان معافی زبان به خوبی و خوشی به پایان رسید. امتحان خوبی بود. اگه کسی زبان بلد بود مثل این بود که نکات مهم رو مرور کنه. 100 تا سوال داشت که شامل گرامر و درک مطلب و کلمه میشد و 120 دقیقه وقت داشت. واسه من حدوداً یه ساعت وقت برد. هرچی به برگه های بغل دستی هام نگاه میکردم میدیدم گیر کردن و دلم براشون میسوخت. امتحان آسونی نبود. اگه کسی بلد نبود یا حتی نصفه نیمه بلد بود نمیتونست جواب بده. سوال ها کاملاً استاندارد و نکته ای بودن. ولی سخت پدر در بیار هم نبودن. خیلی هاشون مثال های معروف بودن. مثلاً he stopped to smoke و he stopped smoking که مثال معروف یه نکته ی گرامریه جزو سوالا بود. وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : امروز چندمه,امروز تولدمه,امروز نما,امروزنا,امروز چندم شهریوره,امروز مستیم ای پدر,امروز از هم گسستم,امروزی ها,امروز فیلم,امروز آنلاین, نویسنده : likaa بازدید : 194 تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ساعت: 19:28

I feel like I had a cat in my dream. A big disobedient jerk. I loved my cat but you know, cats have some kind of assholeness in their genes and they think they own their master. He had dark toned fur... not black but it was black-gray-ish. He was my new assistant I suppose... Better than nothing. But having a cat in your dream is weird. Cats don't appear in dreams. Not that kind of dream. They're not like the other animals. Ah... I should quit blabbering occult stuff. Right? It's not like it's important or something... But at least I had a cat for once. Finally. Now I might die in peace.

What's so good about cats? Most of them are possessed. I guarantee.

وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : weird,weird al,weird science,weird news,weird pictures,weird animals,weird facts,weird al tour,weird names,weird al songs, نویسنده : likaa بازدید : 214 تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ساعت: 19:28